قرآن کامل همراه با صدا و تصویر
http://www.parsquran.com/book/
قرآن کامل همراه با صدا و تصویر
http://www.parsquran.com/book/
🔻 بروید آدم انتخاب کنید
✍️یک روز وقتی که مدرّس از مجلس به خانه بازمیگشت، عدّهای از مردم به در منزل
مدرّس ریخته با سر و صدای زیاد گفتند: آقا! این چه لایحهای بود که امروز تصویب شد؟
خلاف مصلحت است.
مدرّس پاسخ داد: اگر بیست رأس اسب و الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آنها
بپرسند که ناهار چه میخورید، جواب چه میدهند؟
همه گفتند: جو!
مدرّس گفت: آن یک نفر هم ناچار است سکوت کند . این وکلایی که شما انتخاب کردهاید
شعورشان همین است بروید آدم انتخاب کنید!
📚منبع: حاضر جوابيهای شهيد مدرس
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
#طنزسیاهنمایی.741
” زبالههای صادراتی ”!!!
*گفت: از سال ۱۲۵۷ تا ۱۳۵۷ ، شش پادشاه بر ایران حکومت کردند، طی این صد
سال؛ چند کودتا، جنگهای داخلی، ۲ جنگ جهانی، قحطی و... را از سر گذراندیم
و دلار از 7 ریال به 70 ریال رسید.*
*یعنی طیِّ ۱۳۰ سال از ۱۲۲۷ تا ۱۳۵۷ ، دلار فقط ۱۰ برابر شد!*
*ولی طی ۴۵ سال پس از انقلاب دلار ۸۵۰۰ برابر شده است!!*
*امّا در کتابهای تاریخ مدارس فقط بیکفایتی شاهان قبل از انقلاب تدریس میشود!!
* گفتم: چرا رشد اقتصادی ایران را نمیگویی که طیِّ 52 سال 14 برابر شده است؟
گفت: رشد اقتصادی کشورهای منطقه طیِّ ۵۰ سال گذشته که اقتصاد ایران ۱۴
برابر شده ، اقتصاد قطر ۲۹۸ برابر، اقتصاد عمّان ۲۳۷ برابر،عراق ۵۱ برابر و ترکیه ۳۵
برابر و کویت و امارات هر یک 34 برابر شده است.
گفتم: راز و رمز این تفاوت میان ایران و سایر کشورهای منطقه چیست؟
گفت: از یکی از مدیران انقلابی پرسیدم:
شما چگونه اقتصاد کشور را مدیریّت کردهاید که ظرف 50 سال 14 برابر شده؟!
پاسخ داد:ما انقلابی عمل میکنیم!!اولاً کارهای ما علمی است. مثلاً چون ما
ریاضیّات بلد هستیم! وقتی میخواهیم گلّۀ گوسفندی را بشماریم،اول دستوپای
گوسفندان را میشماریم، بعد حاصل جمع را تقسیم بر 4 میکنیم!!
پرسیدم: خب،ثانیاً چه؟
پاسخ داد:ثانیاً کارهای همۀ ما دستهجمعی و با همکاری یکدیگر است.
پرسیدم: مثلاً؟
پاسخ داد: مثلاً وقتی میخواهیم میخی به دیوار بکوبیم،یک نفر میخ را نگه میدارد.
نفر دوم چکُّش میزند و چند نفر هم دیوار را رو به جلو هُل میدهند!!
پرسیدم:خب،ثالثاً؟
پاسخ داد:ما متّکی به تولیدات ملّی هستیم! مثلاً ما به عروسکهای ”دارا و سارا”
که وارداتی از چین هستند، میگوییم: ” عروسکهای ملّی”!!!!
پرسیدم: خود چینیها به آن چه میگویند؟
پاسخ داد: خودشان به آن میگویند: ” زبالههای صادراتی ”!!!!
گفتتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
شفیعی مطهر
معلّمبودن یعنی این...
🍓 در یکی از روستاهای کوهستانی "دیاربکر" ترکیه، آموزگار دبستانی بهنام احمد در
درس ریاضی به شاگردانش میگوید که اگر در یک کاسه ۱۰ عدد توت فرنگی باشد،
در ۵ کاسه چند عدد توت فرنگی داریم؟
دانش آموزان: آقا اجازه، توت فرنگی چیست؟
معلم: شما نمیدانید توت فرنگی چیست؟
دانش آموزان: ما تابهحال توت فرنگی ندیدهایم.
معلم فکری به نظرش میرسد، مقداری از خاک آن روستا را به یک مؤسسه کشت و صنعت
در شهر "بورسا" فرستاده و از آنها میپرسد که آیا این خاک برای کشت توت فرنگی مناسب
است یا نه؟
آن مؤسسه پاسخ میدهد که این خاک و آب و هوای دیاربکر برای کشت توت فرنگی مناسب
بوده و همچنین مقداری بوتۀ توت فرنگی و دستورالعمل کاشت و داشت محصول را برای وی
میفرستد.
معلم بچهها را به حیاط مدرسه برده و طرز کاشتن بوتههای توت فرنگی را به دانش آموزان یاد
میدهد و به آنها میگوید که امسال از شما امتحان ریاضی نخواهم گرفت.
بهجای آن به هر کدام از شما چهار بوتۀ توت فرنگی میدهم که آنها را به خانه برده و کاشت
آنها را همان طوری که یاد گرفتهاید، به پدر و مادرتان یاد بدهید.
وقتی که توت فرنگیها رسیدند آنها را توی بشقاب گذاشته و به مدرسه میآورید.
برای هر ۱۰ عدد توت فرنگی یک نمره خواهید گرفت.
وقتی میوه ها رسیدند، بچهها آنها را در بشقابی گذاشته و به مدرسه آوردند.
معلم میپرسد که مزهشان چطور بود؟
بچه ها میگویند که چون پای نمره در میان بود، اصلا از آنها نخوردهایم.
معلم میخندد و میگوید همۀ شما نمره کامل را میگیرید، میتوانید بخورید.
بچه ها با ولعی شیرین توت فرنگیها را میخورند.
بعد از دو سال از آن ماجرا، مردم آن روستایی که تا به آن زمان توت فرنگی ندیده بودند،
در بازارهای محلّیشان، توت فرنگی میفروشند.
معلّمبودن یعنی این...
فقط روی تخته سیاه آموزش ضرب و تقسیم نیست.
معلم بودن شاید از خود اثری برجا گذاشتن باشد.
پس بیاییم در زندگی اثری از خود بجا بگذاریم.
بیایم زندگی مردم را به سمت شادی تغییر دهیم.
کاری کنیم بعد از مرگمان ما را بهخاطر بیاورند...
📚دنیای کتاب📚
https://chat.whatsapp.com/D6qN3gxT3Po30W4QtXEnpP
خر من که بابا نداشت!!
به یکی میگویند :بابایت به رحمت ایزدی پیوست.
میگوید :رحمت ایزدی دیگر کیست؟
میگویند: نه ،منظورمان این است که به دیار باقی شتافت.
میگوید: دیار باقی دیگر کجاست؟
میگویند: یعنی دار فانی را وداع گفت.
میگوید: دار فانی دیگر چهجور داری است؟
میگیند: یعنی رخت از این دنیا بر بست.
میگویند: منظورتان را نمیفهمم.
میگویند: الاغ!!! بابای خرت مُرد!
میگوید: خر من که بابا نداشت!!
#طنزسیاهنمایی. 739
شغلهای مقدّس و.....؟!!
گفت: آیا تو میدانی چرا بعضی از مشاغل چون معلّمی،سربازی،کارگری،رفتگری و...را
«شغلی مقدّس» مینامند؟
گفتم: چون هر اشتغالی واقعاً مقدّس و ارزشمند است.
گفت:پس چرا مشاغلی چون کارمندی بانک،طلافروشی،بنگاهداری،نمایندگی مجلس،ریاست
جمهوری و...را مقدّس نمیگویند؟
گفتم: زیرا مشاغلی چون معلّمی و...ارزشمندتر و مقدّستر است،
گفت: پس چرا حقوق و دستمزد این مشاغل مقدّس کمتر است؟!
گفتم: باز هم پرسشهای سختسخت از من میپرسی؟
گفت: دو برادر بودند.اوّلی نامزد ریاست جمهوری بود و دومی،معلّم. وقتی پدرشان درگذشت،
برادر اولی در بارۀ تقسیم ارثیّۀ بابا به دومی گفت:
زیباتر آنچه مانده ز بابا از آن تو
بد ای برادر از من و اعلا ازآنِ تو
این تاس خالی از من و آن کوزهای که بود
پارینه پر ز شهد مصفّا از آنِ تو
یابوی ریسمانگُسل و میخکن ز من
مهمیز کلّهتیز مطلّا از آنِ تو
آن دیگ لبشکستۀ صابونپزی ز من
آن چمچۀ هریسه و حلوا از آنِ تو
این قوچ شاخکج که زند شاخ از آنِ من
غوغای جنگ قوچ و تماشا از آنِ تو
این استر چموش لگدزن از آنِ من
آن گربۀ مُصاحب بابا از آنِ تو
از صحن خانه تا به لب بام از آنِ من
از بام خانه تا به ثریّا از آنِ تو
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
شفیعی مطهر
دانلود رایگان کتابها و دیگر آثار این قلم در کانال گزینگویههای مطهر
https://t.me/nedayemotahar
مزۀ عصیان!
ماکسیم گورکی نویسندۀ روس، مدّتی در یک نانوایی کار میکرد. ۵۰ کارگر شبها در نانوایی،
روی همان میزها که خمیر ورز میدادند، میخوابیدند و روزها بدون استراحت در سرمای مرگبار
نان و شیرینی میپختند. صاحب نانپزی «سیمونوف»، مرد قلدری بود که از آزار کارگران لذّت میبرد.
گورکی در خاطراتش نوشته، ما زیاد بودیم ولی هیچوقت، هیچکس در مقابل گردنکلفتی، ظلم و
آزارهای این یکنفر نمیایستاد. آنها نه این نانوایی را ترک میکردند، نه چیزی را تغییر میدادند
و نه به خاطر حقشان که دستمزد نامحترمانهای بود، اعتراضی میکردند.
یک روز که گورکی در حال کار برای کارگران شعر میخواند، سیمونوف سرزده وارد میشود و کتاب را
از او میگیرد تا در تنور بیندازد. گورکی بلند میشود و دست رییس را میگیرد و میگوید:
«حق نداری این کار را بکنی.»
سیمونوف میخکوب میماند. از این که یکی از زیردستان جلویش ایستاده، بهتزده است.
کتاب را برمیگرداند و نانپزی را ترک میکند.
سیمونوف از فردا متوجّه میشود چیزی در وجود بقیه جان میگیرد؛ آنها مزۀ عصیان را چشیده
بودند.
پیش از این، همهچیز ابدی به نظر میرسید، اما از آن شب، بازگشت به قبل ناممکن شد.
✍️
نام ابلهان عمدۀ تهران !
☘️میگویند روزی ناصرالدّین شاه به کریم شیرهای گفت نام ابلهان عمدۀ تهران را بنویس !
کریم گفت به شرط آن که نام هر کسی را بنویسم عصبانی نشوی و دستور قتل مرا صادر نکنی!
شاه به کریم شیرهای قول داد.
کریم در اول لیست اسم ناصرالدّین شاه را نوشت ! شاه عصبانی شد و خطاب به کریم گفت :
اگر ابلهی و حماقت مرا ثابت نکنی میرغضب را احضار میکنم تا گردنت را بزند !
کریم گفت : مگر تو براتی پنجاه هزارتومانی به پرنس ملکمخان ندادهای که برود در پاریس آن را
نقد کند و بیاورد؟!
ناصرالدّین شاه گفت : بلی همین طور است.
کریم گفت : من تحقیق کردهام، پرنس همه املاک و اموال خود را در این مملکت نقد کرده و زن و
فرزند و دلبستگی هم در این دیار ندارد، اگر آن وجه را به دست آورد و دیگر به مملکت برنگردد و
تو نتوانی به او دستیابی چه میگویی!؟
ناصرالدّین شاه گفت : « اگر او این کار را نکرده و آن پول را پس بیاورد تو چه خواهی گفت ؟»
کریم شیره ای گفت : « آن وقت نام شما را پاک میکنم و نام او را در اول لیست مینویسم!!»
************
کریم شیرهای دلقک مشهور دربار ناصرالدّین شاه قاجار بود. محبوبیّتش نزد شاه باعث شد که
زمانی که وی مُرد سه روز عزای عمومی اعلام شود.
او در اصفهان زندگی میکردهاست و همه او را با نام کریم پشه میشناختند.
(به خاطر نیش و کنایههایش)...☘️
دیه انسان در ایران و امریکا
دیۀ یک انسان در ایران در سال 1403 یک میلیارد و دویست میلیون تومان است، حدود 20 هزار دلار. میانگین حقوق ماهیانه کار در ایالات متحده حدود ۷۹۰۰ دلار!
یعنی یک آمریکایی میتواند با 4 ماه کار، بیاید ایران مرا بُکشد، یکی از شماها را تا حد ضربه مغزی بزند، یک هفتۀ مداوم کباب سلطانی بخورد و بعد برود کشورش کارگری!
زیبا نیست؟
#طنزسیاهنمایی.738
جوش و غُصّهای که مسئولان میخورند!!
گفت: آیا مسئولان ما گوشت و میوه و سایر کالاها را نمیخرند و مصرف نمیکنند؟
گفتم: آنان نیز مثل سایر شهروندان ناگزیر غذا میخورند و زندگی میکنند!
گفت: من فکر نمیکنم چنین باشد.
گفتم: چرا چنین فکری میکنی؟
گفت: آنان اوّلاً اگر مثل ما زندگی میکردند،گرانی ترمُزبُریدۀ کالاهای مورد نیاز مردم را میفهمیدند
و این قدر شعار توخالی از ارزانیها نمیدادند!
ثانیاً مسئولانی که این همه جوش و غُصّۀ مردم را میخورند،بعید است لقمه از گلویشان پایین برود!
گفتم: جوش و غُصّه که میخورند،حالا تو هم میخواهی جوش و غُصّه بخوری؟
گفت: بله،میخواهم کمی از این جوش و غُصّهها را برای ما بگذارند!
میگویند مردی بود که هر شب وقتی همسرش برایش شام میکشید،خود به غذا لب نمیزد.
هرگاه مرد از همسرش میپرسید: چرا شام نمیخوری،پاسخ میداد:
از صبح تا حالا این قدر جوش و غُصّه خوردهام که شام از گلویم پایین نمیرود!
یک روز مرد مخفیانه به بالای بام آشپزخانه رفت و از پنجرۀ بالای آشپزخانه نگاه کرد و دید
همسرش گوشتهای داخل قابلمه را برمیدارد و میخورد. سرش داخل کرد و گفت:
خانمجان! لطفاً کمی از این جوش و غُصّهها را هم برای من بگذار!!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
شفیعی مطهر
دانلود رایگان کتابها و دیگر آثار این قلم در کانال گزینگویههای مطهر
https://t.me/nedayemotahar